باران که آمد کوچه باغ من و تو تب کرد
و کلاغها٠٠٠
تا صبح خواندند در ضیافت باران و مه٠٠٠
گنجشگها زیر چتر هم بال گشودند٠٠٠
باران که آمد ٠٠٠
من ماندم و
یک جفت پای خسته در میان کوچه ی بی عابر
و تو دوباره باریدی بر تمام من
تمام من که از یاد برده بودم کیستم و چیستم
باران که آمد ٠٠٠بیادت بر تمام خویش گریستم
باران می بارد اما می آید
چون مسافری از کوچه های خاطره
نظرات شما عزیزان: